قدم به قدم با مبادی العربیه جلد۴



مباحث علم نحو


1)حالات آخر کلمات از لحاظ اعراب پس از ترکیب شدن در جمله

2)نقش الفاظ و مفردات در داخل جمله

3) ساختن جمله توسط الفاظ










الفاظ در هنگام ترکیب:


1) مبنی: حرکت آخر آن پیوسته به یک حالت میماند؛مثل« هو »

2) معرب: حالات مختلف اعرابی بر آخر آن وارد میشود؛مثل((محمد))

برای اینکه کلام ما مطابق قواعد نحو باشد؛ باید کلمات معرب و مبنی و انواع  

اعراب و جایگاه های آن را بدانیم.










برای آنکه حالت آخر کلمات مبنی را بشناسیم باید:


1) از زبان اشخاص آگاه بشنویم. 2)در کتب و فرهنگ لغت بجوییم.

نحویون قواعدی وضع کرده اند که به وسیله ی آن میتوان به حالت آخر کلمات عرب پی برد.









اعراب فعل مضارع


اگر بر سر فعل مضارع، عوامل نصب و جزم و بناء نیاید؛ فعل مضارع مرفوع میشود.

اگر یکی از حروف ناصبه بر سر فعل مضارع بیاید؛ فعل مضارع منصوب میشود. حروف ناصبه عبارتند از أن، لن، إذن، کی، لکی، لام تعلیل، لام تأکید، حتّی، أو، فاء سببیت، واو معیت و حروف عطفی که فعل مضارع را به مصدر عطف میکند


« أن » فعل مضارع را تأویل به مصدر میبرد و معمولِ عاملِ قبل از خود میشود. مثل أُرید أن أتعلّم »أرید التّعلّم 

نکته: اگر قبل از« أن » فعلِ دالّ بر یقین بیاید « أن » مخفّف  « أنَّ » خواهد بود


شرائط ناصبه بودن « إذن »

1) در صدر جمله جوابیه بیاید

2) متّصل به فعل باشد(اگر با لای نفی یا حرف قسم، فاصله بیفتد؛ اشکال ندارد

3) فعلی که « إذن بر سر آن میآید مستقبل باشد. مثل: إذن لا یلبثوا خلفَک 

لام تأکید برای تأکید نمودن نفی پس از کان »منفیه میآید.مثل ما کان الله لیظلمهم و به آن لام جحود هم میگویند؛ چون پیوسته با جحد(نفی) همراه است.


اقسام « حتّی »ناصبه:

1) تعلیل؛ مثل زرنی حتّی أکرمک  2)غایت مثل سر حتّی تبلغَ الجبل

3) استثناء 

اقسام « حتّی » غیر ناصبه:  1)حرف عطف  2)حرف جرّ  3)حرف ابتدا


« أو » دو حالت دارد

1)اگر بتوان به جای « أو »إلا استثنائیه یا « إلی » انتهائیه قرار داد « أو »فعل بعد از خود را با « أن » مقدره نصب میدهد

2)در غیر این صورت أو حرف عطف است و عمل نصب ندارد. »

« فاء » سببیت به شرطی فعل مضارع را منصوب میکند که قبل از آن نفیِ محض یا طلبِ محض بیاید

نفی محض: نفیی که بعد از آن چیزی نباشد که موجب تأویل رفتنِ آن به مثبت شود.


موارد نفی محض:

1) نفی به وسیله ی حرف  مثل لم یزرنا فنکرمه

2) نفی به وسیله ی فعل  مثل: لیس الأستاد حاضراً فنستفید منه

3) نفی به وسیله ی اسم  مثل: غیرُ قائمٍ فننتظرَ


ملحقات به نفی محض:

1)تشبیهی که به منزله ی نفی است؛ مثل: کأنّک أمیرٌ علینا فنطیعک

2) تقلیل مثل:قلّاً تأتینا فتحدثَنا.


طلب محض: غیر از موارد زیر هرچه که دلالت برطلب کند:

1) اسم فعل 2)مصدر 3)طلبی که با لفظ خبر باشد.


موارد طلب محض:

1)امر 2)نهی 3)استفهام 4)عرضی 5)تحضیض 6)تمنّی 7)ترجی


واو معیت (همانند فاء سببیت) به شرطی فعل مضارع بعد از خود را نصب میدهد که قبل از نفی محض یا طلب محض بیاید

« واو، فاء، ثم و أو » فعل بعد از خود را به اسم جامد قبل از خود عطف میکند. مثل: وحده المرء و یموت خیرً من مجالسه الأشرار.










اعراب جزم



اگر ادوات جزم بر سر فعل مضارع بیاید؛ آن را مجزوم میکند. 

ادوات جزم بر دو قسم اند: جازم یک فعل و جازم دو فعل.

آن هایی که فقط یک فعل را مجزوم میکنند: لم، لما، لام امر، لای نهی. 



فرق لم و لم

1) بر خلاف« لما »جایز است که« لم » ، بعد از ادات شرط قرار گیرد مثل:  

لا تَیأس من رحمةِ الله

(2لم » فعل فعل مضارع را به ماضی منفی مطلق تبدیل میکند ولی «  « لما »

مضارع را به زمان ماضی نقلی منفی میکند.



لام امر و لای نهی: 

1) در حالت معمول معنای مضارع را به مستقبل تبدیل میکند. مثل: لا تضرِب

2) اگر مخاطب از متکلّم بالاتر باشد؛ به معنی درخواست و دعا خواهد بود.

مثل: لا تُؤاخذنی



ادواتی که دو فعل را جزم میدهند: إن، إذما، من، ما، مهما، أی، کیفما، متی،

أینما، أیانَ، أنّی، حیثُما

اداتی که دو فعل را مجزوم میکنند؛  نسبت به« ما » زائده بر دو قسم اند:  

:1)آن هایی که فقط به همراه « ما »میتوانند جازم باشند که عبارتند از« حیثُ,أذ » 

2)آن هایی که هم با« ما »و هم بدون « ما » میتوانند جازم باشند عبارتند از :  

أن، أی، متی، أیانَ

 3) آن هایی که فقط بدون« ما » به کار میروند که عبارتند از : من، ما، مهما، 

أنّی



در جمله ی شرطیه به فعلی که بعد از ادات شرط میآید؛ فعل شرط و به فعل

دیگر که به سبب فعل انجام میشود؛ جواب شرط میگویند و اصل آن است

که فعل شرط بر جواب شرط مقدم شود مثل: إن تَنصروا الله ینصرکم.

فعل شرط باید فعلِ خبری و متصرّف باشد؛ اما جواب شرط این شرائط را

ندارد.



فعل شرط و جوابِ شرط سه حالت دارند:

1)هر دو مضارع باشند؛ که در این حالت مجزوم کردنِ هردو لازم است؛ مثل:

إن تصبر تظفر

2)هردو ماضی باشند که محلاً مجزوم خواهند شد؛ مثل إن صبرت ظفرت

3) شرط، ماضی و جواب شرط، مضارع باشد که در این صورت مجزوم

کردن فعل مضارع و رفع دادن به آن هردو جایز است و فعلِ شرط محلاً

مجزوم خواهد بود. مرفوع بودن فعل جواب شرط بنابر خبر بودن برای مبتدای

محذوف است.



اگر به جز حرف جرّ یا مضاف چیز دیگری در اسماء شرط عمل کند؛

عمل اسماء شرط باطل شده و فعل بعد از آن مجزوم نخواهد شد.



نقش هایی که اسماء شرط میپذیرند:

1)اگر بعد از حرف جرّ یا مضاف بیایند؛ محلاً مجرور میشوند؛ مثل غلام من

تضرب أضرب.

2) اگر بر زمان یا مکان دلالت کنند بنابر ظرف بودن برای فعلِ شرط؛ محلاً

منصوب میشوند؛ مثل: متی تقم أقم.

3)اگر بر سر مصدر بیایند مفعول مطلق میشوند؛ مثل: أی ضربٍ تضرب

أضرِب.

4)اگر بعد از اسم شرط فعل لازم بیاید اسم شرط، مبتدا و فعل و جواب شرط

 با هم  خبر آن میشوند؛ مثل: من یذهب أذهب معه.

5)اگر بعد از آن ها، فعل متعدی بدون مفعول بیاید؛ اسماءشرط، مفعولٌ به

مقدم برای فعل متعدی بعد از خود میشوند؛ مثل: من تضرِب أضرِبه .

6) اگر بعد از آن ها، فعل متعدی دارای ضمیر بیاید؛ باب اشتغال رخ خواهد

داد. مثل: من یکرِمه زید أکرِمه (که اسماء شرط، هم میتوانند مبتدا و محلاً

مرفوع شوند و هم مفعول فعل متعدی و محلاً منصوب شوند.)



برای آن که نتوان جواب شرط را جانشینِ شرط نمود؛ واجب است که بر سر 

جواب شرط  « فاء » ،شرطیه بیاید که در پنج مورد است: 

1)هنگامیکه جواب شرط با« سین و سوف » یا « قد » همراه شود. مثل: 

من مدحک بما لیس فیک فقد ذمک.

2) هنگامیکه جواب شرط بوسیله ی« لن» یا « ما »  منفی شود؛ مثل: إن جاءنی  زید فلن أطرده

3) هنگامیکه جواب شرط، فعل جامد باشد؛ مثل: إن أساؤوا فبئس ما فعلوا.

4) هنگامیکه جواب شرط، فعلِ دالّ بر طلب(امر و نهی و دعا و...) باشد؛

مثل: إن سقطَ عدوک فلا تشمت به.

5) هنگامیکه جواب شرط جمله ی اسمیه باشد؛ مثل: مهما أردت فإنّی مستعد

لقضائه.


هنگامیکه جواب شرط فعل مضارع مثبت باشد آمدن فاء بر جواب شرط 

جایز است؛ مثل: من یطلُب فیجد.

هنگامیکه فعل مضارع همراه با فاء بیاید؛ باید مرفوع شود بنابر خبر بودن 

برای مبتدای محذوف(ضمیر محذوف بعد از فاء).



 در سه موضع، آمدن « فاء »  بر جواب شرط جایز نمیباشد: 

1) هنگامیکه جواب شرط، فعل ماضی متصرّف و بدونباشد؛ مثل: من « قد » 

صبرَ ظَفَرَ.

2) هنگامیکه فعل مضارع منفی بهباشد؛ مثل: من حرص علی العلمِ لم « لم » 

یندم.

3) هنگامیکه فعل مضارع منفی بهباشد؛ مثل: إن تعدوا نعمه الله « لاینفی » 

لاتُحصوها.



اگر لای نفی مستقبل برسر فعل مضارع جواب شرط بیاید؛ آن را بنابر خبر بودن 

برای مبتدای محذوف رفع میدهد.



« إذا »فجائیه در صورتی بر سرِ جمله ی اسمیه ای که جواب شرط قرار میگیرد میآید که:

1) جواب شرط: خبریه، موجبه ی مثبت و غیر منسوخ باشد.

2) ادات شرط « إذا » یا « إن »باشد؛ مثل : إن تنزّل بهم بلیه إذا هم ییئسون.


 

هنگامی که شرط و قسم با هم بیایند:

1)در حالت معمول جواب جمله را برای هرکدام که زودتر از دیگری آمده

باشد در نظر میگیریم؛ مثل: إن یزرنی والله أکرمه.(که جواب شرط است)

2)اگر قبل از شرط و قسم چیزی باشد که احتیاج به خبر دارد (مثل مبتدا و

اسم نواسخ) در این صورت جمله، جواب شرط خواهد بود؛ نه قسم. مثل: زید

والله إن یزُرنی أکرِمه(که جواب شرط است).

3) اگر برسر قسم فاء بیاید جمله، جواب قسم خواهد بود؛ مثل: إن یزُرنی

فوالله لأکرِمنَّه (که جواب قسم است.)



 اگر فعلی به وسیله ی « واو » یا « فاء »فعل شرط عطف شود: 

1)میتوان آن را بنابر عطف مجزوم دانست.

2)میتوان آن را بنابر مقدربودن« أن » مصدریه منصوب دانست.


 

اما اگر فعلی به فعل جواب شرط عطف شود؛ علاوه بر نصب و جزم، جایز

است بنابر استیناف مرفوع شود.

اگر فعل شرط یا جواب شرط یا هردو به وسیله ی « لا»  « إن »منفی شوند؛ غالباً 

یکی از آن ها حذف میشوند. مثل: إن تزرنی أزرک و إلا فلا.

اگر فعل شرط، ماضی یا مضارعِ منفی به « لم »باشد؛ حذف جواب شرط جایزاست به شرط آن که معنای جواب شرط بر فعلِ شرط مقدم شود یا فعل شرط

را احاطه کند؛ مثل: هو ظالم إن فعلَ.

فعل مضارعِ جواب شرط « إن » به شرطی مجزوم میشود که فعلِ شرط دلالت بر طلب کند و مجرّد از « واو » و « فاء » سببیت باشد و معلول ماقبل هم باشد،مثل: أطلُب تجد

 هنگامیکه جوابِ فعلِ شرط طلبی« واو » یا « فاء » ،سببیت داشته باشد؛ 



فعل مضارع جواب شرط مجزوم خواهد شد

اگر فعل شرط طلبی، سبب و علت جواب شرط نباشد؛ جایز نیست که جوابِ شرط، مجزوم شود

در جمله ی شرطیه واجب نیست که فعل شرط، طلبیه ی محض باشد. پس

هر چیز که دلالت بر طلب کند هم میتواند فعل شرط باشد؛ مثل صه أُحدثک










مرفوعات

فاعل

فاعل، اسم مرفوعیست که فعل تام معلوم یا شبه فعل بر آن مقدم شده باشد وبه آن نسبت داده شده باشد؛مثل: نبغ الدارس.


بررسی قیود تعریف

1)اگر فعل مقدم نباشد؛ اسمِ مرفوع مبتدا خواهد شد.

2) اگر فعل تام نباشد؛ اسم مرفوع فاعل نخواهد شد؛ بلکه اسمِ افعال ناقصه
خواهد شد. مثل: کان الله غفوراً.
3) اگر فعل معلوم نباشد؛ اسم مرفوع، نائب فاعل میشود.
4)اگر فاعل مسند الیه نباشد دیگر فاعل نیست.


مقصود از شبه فعل؛ مصدر، اسم فاعل، افعلِ تفضیل، صفت مشبهه، صیغه ی
مبالغه و اسم فعل است.


فاعل بردو قسم است:
اسم ظاهر؛ مثل: مشی القائد
ضمیر که یا بارز است مثل: ذهبت و یا مستتر است مثل: ذهب(هو)




فاعل یا صریح است یا مؤول به صریح. مؤول به صریح فاعلی است که ازموصولِ حرفی و صله ی آن ساخته میشود؛ مثل: بلغنی أنّک نجحت فی الإمتحان : بلغنی نجاحک فی الإمتحان


عاملِ فعل نیز یا صریح است یا مؤول به صریح. عامل مؤول به صریح بر سه نوع است
1) اسم فعل؛ مثل: هیهات بطرس.
2) مصدر؛ مثل: عجبت من إهانتک صدیقَک.
3) اسم فاعل و صفت مشبهه؛ مثل: المدرة ناجح تلمیذُها



هرگاه فاعلی که اسم ظاهر است مثنّی یا جمع باشد؛ به عامل آن علامت مثنی یا جمع ملحق نخواهد شد؛ چون عامل فقط به یک فاعل نسبت داده میشود

 
هرگاه فاعل، مفرد مؤنث حقیقی باشد و به فعلِ متصرّف خود متّصل شود؛واجب است که فعل با« تاء »تأنیث آورده شود؛ مثل: تعلّمت الفاطمة.


هرگاه فاعل، مؤنّث مجازی باشد ویا مؤنّث حقیقیِ که متصل به فعلش نشده باشد ویا مؤنّث حقیقیِ که فعلش جامد باشد؛ فعل را میتوان هم با تاء تأنیث و هم بدون آن ذکر کرد؛ مثل: طلع/طلعت الشّمس.


هنگامیکه بین فعل و فاعلش بوسیله ی« إلا، غیر و سوی » فاصله بیفتد؛ بهتر است که فعل را(به اعتبار معنی) بدون« تاء »تأنیث بیاوریم؛ مثل: ما قام ألا هند.


هنگامیکه فاعل، ضمیری باشد که به مؤنّث برگردد باید فعل را با تاء
تأنیث بیاوریم. خواه فاعل مؤنث حقیقی باشد و یا مجازی و خواه فعلش جامد
باشد یا متصرّف؛ مثل: الشّمس طلعت (هی).



هنگامیکه فاعلِ اسم ظاهر، مثنّی یا جمع سالم(مذکّر و مؤنّث) باشد؛ همه ی 
احکامی که برای مفرد ذکر شد برای آن هم صادق است. مثل: جاء المؤمنون ؛
جاءت المؤمنات.


در حالات زیر جایز است که هم فعل را به صورت مذکّر و هم مؤنّث بیاوریم
1) فاعل اسم ظاهری باشد که به جمع سالم(مذکّر و مؤنّث) ملحق شود. مانند
بنین و بنات.
2)فاعل جمع مکسر باشد. مانند علماء.
3)فاعل اسم جمع باشد مانند نساء و یا شبه جمع باشد مانند شجر



اصل در فاعل آن است که بعد از فعل بیاید و بر مفعول مقد
م شود؛ مثل: ضرب 
زید عمراً



در سه موضع واجب است که فاعل را بر مفعول مقدم کنیم:
1) اگر اعراب در هردو مخفی باشد؛ مثل: أهان أبی عمی.
2) اگر مفعول، محصور باشد؛ مثل: ما أفسدت الدیم إلا بلادنا.
3) اگر فاعل، ضمیر متّصل باشد؛ مثل: ضربت عمراً.



در سه موضع واجب است که مفعول را بر فاعل مقدم کنیم:
1) اگر فاعل، محصور باشد؛ مثل: إنّما ضرب عمراً زید.
2) اگر مفعولِ ضمیرِ متصل و فاعل اسم ظاهر باشد؛ مثل: أفادنی کلامک.
3)اگر ضمیرِ مفعول به فعل متصل باشد؛ مثل: إبتلی أیوب ربه.(چون ضمیر به
متأخّر عود نکند.)


یه شرطی جایز است مفعول بر فاعل مقدم شود که:
1) قرینه ی معنوی باشد؛ مثل: فهم المعنی موسی.
2) قرینه ی لفظی باشد؛ مثل: ضرب الأخاک الأمیرُ



در سه موضع مفعول بر خود فعل مقدم میشود:
1) هرگاه مفعول صدارت طلب باشد؛ مثل: من رأیت؟
 2) هرگاه فعلش بعد از
« أما » جزاء و در جوابِ « فاء »
بیاید و مفعولی بعد از خود 
نداشته باشد؛ مثل: وأما الیتیم فلاتَقهر
3) هرگاه مفعول، ضمیر منفصل باشد؛ مثل: إیاک نعبد.
جایز است که فعل در مواردی حذف شود. مثلاً در جوابِ: هل انتقدنی أحد؟ بگوییم: نعم؛ أخوک


هرگاه بعد از اسم مرفوع، فعلی بیاید که فعل دیگر را تفسیر کند؛ حذف فعل تفسیر شونده واجب است. چون اجتماع مفسر و مفسر جایز نیست.


در دو موضع فاعل لفظاً مجرور میشود:
1)هنگامی که مصدر به فاعل خود اضافه شود؛ مثل: سرّنی من شفاءالمریض.
2)هنگامی که فاعل به وسیله ی
« باء، من و لام » 
زائده مجرور شود؛ مثل: کفی 
بالله شهیداً.








نظرات 5 + ارسال نظر
my جمعه 5 خرداد 1402 ساعت 15:07

مرسی

م.رضایی دوشنبه 13 بهمن 1399 ساعت 16:51

خوب بود اما بقیه کتاب را هم اموزش میدهید

میتونید کتاب رو به صورت کامل تهیه کنید

https://idpay.ir/behnamblog/file/95544

bashir.teimori جمعه 5 دی 1399 ساعت 00:40

عالی

جؤن خادم المهدی شنبه 24 آبان 1399 ساعت 02:29

بسیار عالی .. خدا برکت بده به شما

امیرحسین شنبه 25 آبان 1398 ساعت 09:04

سلام.خیلی هم خوب.خداخیرتون بده

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد